متین متین، تا این لحظه: 15 سال و 9 ماه و 14 روز سن داره
مهبدمهبد، تا این لحظه: 11 سال و 4 ماه و 19 روز سن داره

متین و مهبد

میوه های ممنوع برای کودکان زیر 1 سال

علت بروز حساسیت یا آلرژی توسط مواد غذایی همچون سفیده تخم مرغ و میوه‌هایی مانند گیلاس، كیوی و .... تولید ایمونوگلوبین E و چگونگی بروز علائم حساسیت در كودكان نیز به صورت كهیر و قرمزی پوست است.   حساسیت به پروتئین شیرگاو نیز از جمله حساسیت‌های غذایی كودكان می باشد حساسیت به شیر گاو، ناشی از حساسیت به كازئین شیر است و از آنجایی كه این نوع پروتئین در اثر حرارت بالا و جوشاندن تغییر می‌كند، اغلب افراد به ویژه كودكان با مصرف شیر جوشانده و استریلیزه ی شیر خشك دیگر دچار آلرژی نمی‌شوند.         کارشناسان تغذیه در خصوص ممنوعیت مصرف عسل در نوزادان زیر یكسال گفته اند : به دلیل نارس بودن دستگاه...
28 دی 1390

پارک آب آتیش

سلام جیگرم همون طور که بهت قول داده بودم بردم پارک آب و آتیش تو اصلا دوست نداشتی بری اب بازی و من به زور بردمت ولی آخرش خوشت اومد همش هم دلت می خواست تو بغل من باشی واسه همین من از تو بیشتر خیس شدم   ...
28 دی 1390

رودخانه طالقان

سلام اینجا طالقان ما دوباره اومدیم طالقان متین کنار رودخونست و داره گل بازی می کنه  عزیزم اینجا رو خیلی دوست داره محمد رضا هم اینجاست اونم داره بازی می کنه این دوتا دوست بعدش با هم اب بازی می کنند و کلی خوش می گذرونند اینم چند تا از عکساشون                                              ...
28 دی 1390

کارتون دیدن پسر مامان

امروز ٤ شنبه هست و متین نازم داره کارتون نگاه می کنه اخه عاشق کارتونه دوست داره صبح تا شب کارتون موش و گربه رو ببینه و اصلا خسته هم نمیشه وقتی داره کارتون میبینه چهرش دیدنی میشه او با شخصیت های کارتون می خنده گریه می کنه و عصبانی میشه وقتی هم که ازش می خوام که دیگه اون روز کارتون نبینه ( آخه چشم های قشنگش اذیت میشه خب) اونوقت شروع میکنه به گریه کردن و می ره توی اتاقش و بهم میگه مامان من گریه دارم اون موقع خیلی دلم به حالش می سوزه ولی خوب چیکار میشه کرد این عکس قشنگ عزیزم تو خونه مامان جونش که داره تلوزیون نگاه می کنه  ...
28 دی 1390

عزیزم با تمام وجودم دوستت دارم

  سلام فرشته من .حالت که خوبه مامانی . اومدم فقط بهت بگم که چقدر دوستت دارم آندازه یه دنیا شایدم بیشتر .دوست ندارم حتی یه لحظه به این فکر کنم که کنارم نباشی . حاضرم تمام غرغراتو ، گریه هاتو  مریضیاتو تحمل کنم ولی تا همیشه پیشم بمونی .حالا با خودت می گی چرا این حرفا رو می زنم چون اینا واقعیت و دیشب یه تلنگری بود تا دوباره بهت حرفای دلمو بزنم .دیشب رفته بودم تا به وبت سر بزنم توی قسمت پرسش و پاسخ یه جمله نظرم رو جلب کرد .( کسی می تونه مادر داغدیده ای رو اروم کنه) این حرف اتیشم زد اول فکر کردم خدایی نکرده انار جون طوریش شده که خدا رو شکر نبود ولی به هر حال چه فرقی کرد چون یه فرشته کوچولوی دیگه بود که مادرش تازه اونو از دست داده ...
25 دی 1390

برگی از دفتر خاطرات متین

  انگار همین دیروز بود.. این جمله ای که همه می گن ولی من باور دارم که واقعا همین دیروز بود روزی که تو بدنیا اومدی .دنیامو عوض کردیو منو بردی به سفری طولانی که هنوز هم ادامه داره سفری که غما وغصه هاش گرچه گاهی زیاد بود و اذیتمون می کرد ولی باز جای یه لحظه شادی مونو نمی گرفت. منو تو و بابایی شدیم خوشبخت ترین خانواده روی زمین .روزایی رو یادم میاد که باذوق زیاد برات لباسای خوشگل می خریدم و به ذوق این که تنت کنم و ببینمت توی اون لباس تا خونه پر می کشیدم .و اونوقت فرشته کوچولوی خودمو غرق بوسه می کردم که اینقدر زیبا و خواستنی تر می شدی و گاهی از سر شوق گریه می کردم .چه روزایی بود واقعا. امروز دوباره اون خاطرات برام زنده شد .حالا می خو...
18 دی 1390

مستقیم تو دیوار

سلام مامانی . یه اتفاق نچندان خوشایند دیروز برات افتاد که البته ختم به خیر شد ولی خب با کلی گریه و اشک. دیروز صبح ...البته صبح که نه ظهر بود دیگه ساعت 11 بردمت مهد دم در مهد که رسیدیم شما از ماشین پیاده شدی و تندی رفتی سمت در گفتی می خوای عکس ببی های کنار در رو ببینی . هنوز 3 قدم نرفته بودی که دیدم با پرت شدی جلو نگو پات گیر کرده به سنگی چیزی با سر رفتی توی دیوار . اونم چه جای بدی لبه دیوار حسابی هم دردت گرفت هم گریه کردی طوری که می خواستم ببرمت خونه .البته اولش چیزی معلوم نبود ولی بعد ازچند دقیقه دیدم بالای سرت روی پیشونیت خوشگلت یه گردو کوچولو در اومده .که کلی هم قرمز شده بود . چند تا مامان دیگه که اونجا بودند اینقدر از خودشون آه و ناله ن...
18 دی 1390

یه خبر بد

سلام دوستای خوبم. چند روز پیش یه خبر بد شنیدم از چند تا از دوستای دیگه نی نی وبلاگ . یه دختر کوچولویه خوشگل که نی نی وبلاگیه و اسمش انار متاسفانه دچار سوختگی شده و شرایط خوبی هم برای عمل کردن نداره و هنوز منتظر بهتر شدن شرایط جسمیش هستن تا بتونن عملش کنن. لطفا براش دعا کنید تا اونم بتونه دوباره کنار مادر پدر مهربونش بخنده و شادی کنه . ان شالله   خواهش  میکنم  این  پست رو که خوندید   برای انار  کوچولو عزیزمون صلوات  بفرستید و دعاش کنید... دعا کنید انشاالله  هر چه زودتر خوب بشه و برگرده خونه تا تولد ۲ سالگیش رو جشن بگیرن ...
14 دی 1390

خونه خاله کدوم وره

سلام عشق مامان دیروز ما با خاله مریم خاله بازی کردیم . می گی چهجوری . واست می گم. پریشب خاله مریم و محمدرضا اومدن خونمون آخر شب هم بابا علی محمدرضا جون اومد با هم رفتن خونه قرار شد ما فرداش بریم خونشون. ظهر روز بعد  ما رفتیم خونشون. شما و محمد رضا حسابی با ماشین دیوونه هاتون بازی کردید . کارتون دیدی و توی سر و کله هم زدید. یه بار اون میومد غر می زد که تو زدیش . بار دیگه خودت بودی که میومدی و اعتراض می کردی که محمدرضا زدتت خلاصه که بزن بزن بود بد جور .بعد از ناهار هم که حسابی خسته شده بودی واسه این که راحت بخوابید خاله مریم براتون کارتون بامبی رو گذاشت. شما هم مثل  بچه های آروم البته فقط مثلشونا !!!!!!!!!!!!!! کارتون رو دیدی...
10 دی 1390

ایام ما

سلام عمر مامان. پسر گلم خبر دارم می دونستی یه ماه نشده دیگه نمی ری کلاس ژیمناستیک. آخه شما انگار اصلا استعداد این ورزش رو نداری و فقط اونجا بازی می کردی و با دوستای جدید خوش می گذرونی به همین خاطر نرفتی جایزه دادن هم فایده نداشت اخه شما که این ورزش رو دوست نداشتی خب ما هم گفتم اشکال نداره شما که نباید وقتت رو بیهوده تلف کنی . خلاصه این شد که این اولین ماه و آخرین ماه ژیمناستیک بود. دنبالشو توی ادامه مطلب بخون ولی از طرفی فهمیدم علاقه زیادی به نقاشی داری . به طوری که وقتی مامان شروع به نقاشی می کنه شما حسابی ذوق زده می شی و می دویی و وسایل نقاشی تو میاری و ادای مامان رو در میاری که البته آخرش می شه خط خطی آخه هی می خوای مثل مامان خ...
8 دی 1390